محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
محمد حسین جونمحمد حسین جون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

محمدمهدی کوچک ما

توپ

شیطون بلامون عاشق توپ بازیه هرشب باید 3 تایی مراسم توپ بازی داشته باشیم  بعضی وقتها که مامانی کار داره نمیتونه بیاد بازی کنه خودتو میای لوس میکنی به بابا اشاره می کنی میگی ژد ژد که به اصرار شما منم میام بازی میکنم  چند شب پیش بازی که تموم شد من رفتم آشپزخونه بابایی هم با لپ تابش کار میکرد که یه دفه صدای اِه اِه بلند شد که دیدیم بله آقا توپه بیچاره رو گذاشته رو بخاری اونم سوراخ شده و بادش در اومده .... ناگفته نمونه که مامانی هر وقت لباس پسری خیسه میذاره رو بخاری تا خشک شه گل پسرم هم فکر کرده هر چی رو میشه گذاشت رو بخاری آخه قبل از اون مورد فرغونشو هم گذاشته بود رو بخاری شانس آوردیم مامانی زود فهمید و گرنه الان فرغون نداشت...
23 دی 1392

آقا .....ممنون...

گل پسرم چند شب پیش با بابایی رفته بودیم بیرون برای مامان جون جاروبرقی بخریم شما بغل بابا بودی برای انتخابمون باید چند تا مغازه میرفتیم از هر مغازه که در میومدیم بیرون بابایی میگفت :آقا ممنون شما هم بعد از چند لحظه که باباگفت آقا ممنون قبل از اینکه از مغازه بیایم بیرون گفتی : آقاااااااا    منون    قند عسلم میخاستم همون جا قورتت بدم   وقتی ممنون به قول خودت منون میگی حسابی خوردنی میشی.... ...
23 دی 1392

فعالیت روزمره آقا محمد مهدی

جیگرم حسابی شیطونی میکنی میری بالای مبل با اون تفنگت دیوارو سوراخ میکنی بعضی وقتا هم از هوشت استفاده میکنی با انگشت گچ دیوارو میریزی زمین بعد ازآقا میپرسی کی اینجا رو اینطوری کرده میگی بابا... من باز میپرسم میگی مهنا تا اینکه میگم محمد کرده سرتو تکون میدی میگی بله  میگم با چی کردی میگی : انگشت... اینجا ازت پرسیدم مامانی چیکار میکنی تفنگتو بردی بالا....... اینم ماشین بازی ..... میخای از وسط پاهات ردش کنی یا اینکه میبری زیر مبل بعد میگی عقب عقب آخه پسر اینجا جای نشستنو بازی کردنه... بیچاره ماشین جاش اینجاس.... آخه تو چرا اینهمه شیطونی .... دسته های فرغونو ول کردی داری راه میری..   ...
22 دی 1392

بجیش...

چند روز پیش پسر نازمون رفته بود پیش عموش (طبقه پایین )وقتی از پله ها میومد بالا صدا کرد مامان مامان بجیش منم گفتم حتما پسری جیش داره وقتی رسید بالا دیدم دستش تخمه آفتابگردونه بهم میگه مامان بجیش بجیش منو بابایی بعدش گل پسرمون به تخمه و پسته و کشمش میگن بجیش...... امروزم وقتی مورچه رو دیدی گفتی مامان موجیش..... ...
22 دی 1392

محمد با ماشینش

محمدم این هدیه تولد یکسالگیته که عمو جونینا برات گرفتن عاشقشی متاسفانه هرچی بهت میدم اینقدر میکوبی زمین خراب میشه برای اینکه برای ماشینت باطری بیاری کنترلو میکوبی زمین بادری بادری میکنی بیچاره کنترل از دست گل پسرم این ماشین مال خودمه به هیچکس نمیدم... مامانی فدات بشه هروقت با ماشینت بازی میکنی اینقدر ذوق و خوشحالی میکنی که قند تو دل مامان آب میشه ...
22 دی 1392

بازی با دخترعمو مهنا

چند روز پیش رفته بودیم خونه عمو جونینا صبح فقط زنعمو خونشون بود  وسیله های مهنا رو پیدا میکردی میاوردی به ما میدادی و مهنا مهنا .......بعدش سوِِیِیچ عمو رو آوردی آقا رضا آقا رضا میکردی خلاصه منو زنعمو رو کلافه کردی الهی قربون شیرین زبونیت بشم جیگرم اینجا مهنا از مدرسه اومده دارید با سازه های مهنا جون بازی میکردی هی ذزست میکردی و خرابشون میکردی... اینجا هم با مدادا زدی رو میز وصندلی مهنا که سوراخ شدو بادش در اومدو..... بعدبا مهنا جون سر خراب کردن اسباب بازیاش دعوات شد اینجا هم از ترس اینطوری نشستی شیطون بلا....... هروقت میایم خونه عمو جونینا از کتاباش بر میداری میخای خط خطی کنی بقول خودت بابا آ...
22 دی 1392

شیرین کاری خونه ی مامان جون

 سلام نی نی کوشووووو من امروزم مثه همیشه آرامش من و باباییت بودی یکی یدونه من!امشب که رفتم خونه بابایی جونت هی با اون زبون شیرینت میگفتی پغااااااال نااااااااااانگی....عاشقتم همه کسم.....عسیییییس دلممممم!من و بابایی خیلی دوست داریماااااا.....کی منم برات پوست میگیرم و تو با شور و ذوق میخوریش!وووویییی امروز بهت گفتم محمد برو اون دستمال و از رو میز بیار!گفتی علیییییی جان!دیوووونتمممم!میشه کامل حرف بزنی با هر کلمه ای که میگی قند تو دلم آب میشه ! عزیزم به مامان جون تو آوردن سفره شام کمک می کردی....الهی مامانی فدات شه مامانی میخام یه کاری کنم اجازه مبدی... با این در کمد دیواری چیکار میتونم کنم آهان فهمیدم درو میبندم تا نیا...
6 دی 1392

غذا خوردن پسرم

محمدمهدی جان همیشه دوس داری خودت غذاتو بخوری.............برای ادامه عکسا بیاید ادامه مطلب     ببین جیگرم یه قاشق برای ماست برداشتی یه دونه هم برای غذات......   گل پسری ببین چه ریختی شدی.......   اینم یه مدل از غذا خوردنش تو 8 ماهگی ...
6 دی 1392

دندون....

گل پسرم دوشنبه 5 مرداد 91 اولین    درآوردی از پایین سمت چپ  وقتی بالیوان بهت آب دادم متوجه شدم درآوردی خیلی خوشحال شدم  پنج شنبه هم برات دندونی درست کردیم چون ماه رمضون بود افطاری دادیم شما هم بخاطر دتدون درآوردنتون چند شب تب داشتی الهی مامانی فدات شه........... جیجلم اینجا بغل باباجونی روزی که برات دندونی پختیم....   مامانی لپاتو بخوره که دندونات آبشون کرد... دندون دومتم از پایین سمت چپ اواخر 6 ماهگیت 28 مرداد در اومد  دندونای بالاییتم اوایل 9 ماهگیت 4 آبان 2 تاش با هم در اومد که خیلی اذیت شدی هم تب و اسهال داشتی هم لثه ای که دندون میخاست در بیاره سیاهو کبود میشد بمیرم واست که چند شب ن...
6 دی 1392

بلبل ما قشن حرف میزنه

من 22 ماهه ایم کم مونده تموم شه که نصفه نیمه حرف میزنم... اون کلماتی که میتونم بگم : باجون←باباجون ما جون← مامان جون گا ←خاله آقا←آقا {هر وقت عکس آقای خامنه ای رو ببینی } مهنااا←مهنا اجی←آبجی {ا حرکتش کسرس} اقاق←شقایق هننه←هندونه هیب←سیب نانگی←نارنگی پغال←پرنغال پاس←پاستیل قزین←قزوین باژی←بازی بق←برق رضی←رضوانه پاساژ←پارسا گال←خال گذا←غذا اذت←اذیت (وقتی لباسی بپوشی که توش راحت نباشی میگی اذت اذت بعدش هم دشو←دستشویی زد←هروقت جایی بخوری یا کسی دعوات کنه گریه می کنی میگی زد زد گدو←گر...
4 دی 1392